سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیرى را که آتش دوزخ در پى بود خیر نتوان به حساب آورد ، و شرّى را که پس آن بهشت بود ، شرّ نتوان وصف کرد . هر نعمتى جز بهشت خوارست ، و هر بلایى جز آتش دوزخ عافیت به شمار . [نهج البلاغه]

پارسی وبلاگ

 
 

زندگینامه و خاطراتی از آیت الله حاج شیخ علی اکبرمسعودی خمینی
تولیت آستانه مقدسه قم
" اززبان معظم له"

نام بنده علی اکبر و نام خانوادگی ام مسعودی است .درسال 1310 شمسی درشهرخمین متولد شدم . پدرم غلامعلی و مادرم سکینه نام داشت.جدم محمد باقر، پدرجدم محمد حسن بود. غیراز افرادی که نام بردم، دیگر از شجره نامه ام اطلاعی ندارم . سه پسر وسه دختر ،یک برادر ویک خواهر دارم .

ظاهراً جد بنده درگلپایگان می زیسته است.درآن سالها شهر، دچارقحطی می شود و به ناچار از گلپایگان به خمین هجرت می کند. درخلال سال های اقامت جدم درخمین ، خداوند منان به ایشان پسری به نام غلامعلی عنایت می کند که غلامعلی در این شهر نشوونما نموده وازدواج می کند.

زندگی خانوادگی ما متوسط وبه یک معنا رو به پایین بوده ،خمین در آن ایام چهار محله داشت : محله سبزی کاری ها، محله قلعه ، محله لب رودخانه و یک محله دیگر که الان یادم نیست من درمحله سبزی کارها به دنیا آمدم فاصله آن محله وکوچه هایش با محله لب رودخانه بسیار نزدیک است. حضرت امام خمینی(ره) درمحله لب رودخانه به دنیا آمده اند.

عوامل و انگیزه های ورود به حوزه:

به خاطر دارم که درسن طفولیت فردی به نام حاج سیدمحمد تقی غضنفری خوانساری بود که،عالم وارسته و فرد بسیار زاهدی بود. هرهفته شبهای جمعه پدرم با اینکه وضع خوبی هم نداشت،ازایشان دعوت می کرد که به منزل ما بیاید وبا هم نان وپنیر وآبگوشتی بخوریم.من با وجود سن کمی که داشتم وقتی در وجنات ورفتار سیدمحمد تقی دقت می کردم ، به قدری شیفته روحانیت ووارستگی این بشر شدم که حد نداشت . به هر تقدیر خاطره رفت وآمد ایشان به منزل ما و رفتن من به مسجد بزرگ شهر در شمار خاطرات به یاد ماندنی زندگی من است .

همچنین مرحوم حاج شیخ احمد آل طاهر که ازشاگردان آخوندکاشی بود ، برای اقامه نماز جماعت وپیشوایی مردم به خمین آمده و ساکن این شهر شده بود . ایشان هم پیرمرد بسیار وارسته و عارفی بود.

پدرم نیز هر بار که مجالی می شد ، به من می گفت :" علی اکبر! به این آقا نگاه کن ! تو هم باید مثل ایشان بشوی " من می گفتم : " پدر! آخر وضع مالی شما خوب نیست . من باید بروم کار کنم و به شما کمک کنم " پدرم می گفت :" نه! به هیچ وجه ! من اگر از گرسنگی بمیرم ، تو بایستی از راه اهل علم وروحانیت سر در آوری ." به هرحال تبلیغات پدر مؤثر افتاد، و همچنین از وقتی که با آقا حاج سید محمدتقی خوانساری آشنا شدم و علاقه ای که به او پیدا کردم از سن ده، دوازده سالگی باب تازه ای از علم آموزی به رویم گشوده شد .

از دیگر عواملی که باعث شد که به راه طلبگی کشیده شوم ، حضور روحانیون در ایام محرم و صفر و ماه رمضان ، در خمین بود . من هم با علاقه در پای منابر وعاظ شرکت می جستم و به گفتارشان که مرا منقلب می کرد ، گوش می سپردم . به هر حال ، به تدریج بزرگ شدم تا به سن 14 و 15 سالگی رسیدم.

در خدمت مرحوم آقای آل طاهر امثله را شروع کردیم . ایشان با وجود بر خورداری از مراتب بالای علمی ابایی نداشت که برای افراد مبتدی مانند من "امثله" تدریس کند .

مراجعت به قم

به هر حال به همین کیفیت گذران می کردیم ؛ تا این که یکی از ماموران ساواک روزی نزد من آمد و گفت : "شما از این به بعد حق سخنرانی ندارید وباید سیرجان را ترک کنید " گفتم :" من خودم این کار را نخواهم کرد اگر شما می خواهید این اتفاق بیافتد بیایید و بساط مرا بریزد توی ماشین و مرا ببرید!!" در همان روزها رادیو عراق که آقای دعایی در آن فعالیت داشت اعلام کرد "مسعودی خمینی را از سیرجان به قم تبعید کردند ". این بود که به حضرت امام پیغام دادم که اوضاع این گونه است،ایشان هم مرا مختار گذاشتند ، من هم پس ازچهارسال به قم بازگشتم.

فعالیت در جامعه مدرسین:

در خصوص لزوم انجام اصلاحات در ساختار حوزه علمیه، از زمان حضرت آیت الله العظمی بروجردی مباحثی مطرح بود. یکی از موارد انتقادی که به حوزه می شد، این بود که آمار دقیقی از طلبه ها و فضلا در اختیار ندارد. از سوی دیگر چرا از نظر مقامات عرفانی و معنوی، مسیر گذشتگان دنبال نمی شود و گویا رکود و سکونی در این خصوص به وجود آمده است.

این بحث در زمان حضرت امام هم ادامه یافت و برخی افراد همچون ایشان و آقا مرتضی حائری، مصمم بودند که اصلاحیه ای تدوین کنند. افرادی همچون آقایان: شیخ عبدالمجید رشید پور، سید ابراهیم خسروشاهی، امینی، مکارم،(1) مصباح، ربانی شیرازی و مؤمن دنبال تحقق این امر بودند. برخی از جلسات هم در منزل ما برگزار شد.

یک بار قرار شد افراد به گروههای دونفری تقسیم شوند و هر گروه نزد یکی از آقایان مراجع بروند و مسائل را مطرح کنند.جلسات مزبور ادامه داشت تا اینکه ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی به وجود آمد و این تحولات جدید باعث شد که مسأله اصلاح حوزه به صورت قبل دنبال نشود.

درآن زمان برخی از بزرگان همچون آقایان: خامنه ای، رفسنجانی، آذری قمی، ربانی شیرازی،(2) مصباح یزدی، و بعضی دیگر از علماء جلساتی سری تشکیل دادند که به کار فرهنگی ـ سیاسی و انتشار نشریات بعثت و انتقام انجامید. همان هسته اصلی درنهایت به جامعه مدرسین حوزه علمیه منتهی شد که ترکیب آن بارها دستخوش تغییر گردیده.

البته در ابتدا نام جامعه مدرسین روی آن نهاده نشد . به تدریج که نهضت سیر و شتاب بیشتری به خود گرفت، آقایان در صدد برآمدند که نامی روی تشکیلات خود بگذارند.

گفتنی است که جامعه مدرسین سه مقطع را پشت سرگذاشته است؛ یکی مربوط به ایام خفقان. دوم اوایل پیروزی انقلاب و سوم مقطعی که در آن به سر می بریم

مسؤلیت های بعدازانقلاب :

من بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در خدمت حضرت امام در مدرسه رفاه بودم و بعد از تشریف فرمایی ایشان به قم، همراه ایشان به قم آمدم. در آن ایام کمیته های انقلاب اسلامی که از دل مردم به وجود آمده بود، تازه شروع به کار کرده بود. بعد از مدتی که از فعالیت این نهاد گذشت، به لحاظ پاره ای برخوردها، شکایات زیادی به دست امام می رسید. حضرت امام به انگیزه کنترل این تشکیلات، به من و آقای امینی(3) مأموریت دادند که به استان هرمزگان سفر کنیم و آنجا را از نزدیک مورد بررسی قرار دهیم و نگذاریم ، احیاناً مشکلی به وجود آید.

وقتی بازگشتیم و گزارش سفر را خدمت حضرت امام ارائه کردیم. ایشان مجدداً به ما مأموریت دادند که به ترکمن صحرا در استان مازندران برویم. اینجا بود که مجدداً به همراه آقای امینی به آن سامان اعزام شدیم. در این مأموریت اخیر، امام این مورد را هم افزوده بودند که به مدارس اهل سنت هم سربزنید و اوضاع آنها را ارزیابی کنید.

وقتی بازگشتیم، خدمت حضرت امام رسیدیم و ماجرا را به ایشان عرض کردیم مدتی بعد از این ماجرا بود که کم کم داستان جنگ پیش آمد. اقامت ما در ترکمن صحرا تقریباً دو ماه و نیم به طول انجامید.

وقتی از این مأموریت بازگشتیم، حضرت امام فرمان خودشان را در رابطه با زندان ها صادر کرده بودند و مجدداً به بنده مأموریت دادند که به بوشهر اعزام شوم. هدف این بود که ما زندان ها و دادگاه های انقلاب را در آنجا مورد بررسی قرار دهیم. من با هیأتی که آقای فیض هم در آن عضویت داشت، به آنجا رفتیم و مأموریت خود را به انجام رساندیم. در آن مقطع، شهید قدوسی(4) دادستان کشور بود .

بعد از اینکه از این مأموریت بازگشتیم، حضرت امام امر فرمودند که در بازرسی کل کشور، مشغول کار شوم. قرار شد که در استان مرکزی، تمام ادارات و دادستانی ها و دادگاه هایش را مورد بازرسی دهیم. من به همراه یک اکیپ پنج نفری حدود دو ماه و نیم در استان مرکزی کار بازرسی را انجام دادیم و حدود پانصد صفحه اوضاع آن سامان را روی کاغذ آوردیم و به مسؤلین ذی ربط دادیم.

بعد ازآن مأموریت خدمت حضرت امام در تهران عرض کردم که اگر اجازه بفرمایید دیگر در قم اقامت کنم و به کارهایم ادامه دهم. ایشان پذیرفتند.



 
زندگی نامه شهید بهشتی(شنبه 87 مهر 20 ساعت 10:51 صبح )

زندگینامه ی شهید مظوم بهشتی

 

من محمد حسینی بهشتی درتاریخ دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله(لومبان)متولد شدم. منطقه ی زندگی ما از مناطق بسیار قدیمی شهر بود.خانواده من یک خانواده ی روحانی و پدرم نیز روحانی بود.پدرم چند روز هفته در شهر به کار وفعالیت می پر داخت وهفته ای یک شب برای امام جماعت وانجام کارهای مردم به یکی از روستاهای نزدیک شهر می رفت.هر سال چند روز هم به یکی از روستاهای دور افتاده که نزدیک حسین آباد ودور تراز آنجا بود وحسن اباد نام داشت می رفت.رفت وامد افرادیکه از آن روستای دور افتاده به خانه ی ما می آمدند برایم خیلی خاطره انگیز است.پدرم وقتی به آن روستا می رفتدر منزل پنبه زن بسیار فقیری سکونت می کرد،آن ییرمرد اتاقی داشت که پدرم در آن زندگی می کرد.نام آن پیر مرد جمشید بود ومحاسنی سفید وباریک وبلندوچهره ای بیابانی وروستایی ونورانی داشت.پدرم گفت:

با جمشید نان ودوغی می خوریم وصفا می کنیم.وهمیشه اظهار می کرد:من سفره ساده نان ودوغ جمشید را به هر جلسه دیگری ترجیح می دهم.جمشید نیز هر سال دو بار به شهر وخانه ی ما می آمدو من بسیار با او انس داشتم.

تحصیلاتم را در سن چهار سالگی در مکتب خانه ای شروع کردم .

خیلی سریع خواندن ونوشتن وهم چنین خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان نوجوان تیز هوش شناخته شدم تا اینکه قرار شد به دبستان بروم به دبستان دولتی (ثروت) که بعدها( بهمن) نامیده شد رفتم ،از من امتحان ورودی کردند گفتن که باید به کلاس ششم بروم ولی از نظر سنی نمی تواند،بنابراین درکلاس چهارم پذیرفته شدم وتحصیلات دبستانی رادر همان جا به پایان رساندم. در امتحان نهایی،در شهر نفر دوم شدم و برای ادامه تحصیلات به دبیرستان سعدی رفتم.

سال اول ودوم را در دبیرستان گذراندم ،اوائل سال دوم بود که حوادث شهریور بیست پیش آمد، این واقعه علاقه و شوری در نوجوانها برای یادگیری معارف اسلامی بوجود آورد.دبیرستلن سعدی هم در نزدیکی میدان امام (شاه سابق)قرار داشت که نزدیک بازار بود،جائیکه مدارس بزرگ طلاب هم در آنجا قرار داشت،مدرسه جده ،مدرسه صدر و چند مدرسه ی دیگر ،بین دبیرستان ومدرسه ی ما حدود چهار پنج کیلومتری فاصله بود که معمولا پیاده می آمدیم و بر می گشتیم. همین سبب شد که با بعضی از نوجوان ها که درس های اسلامی می خواندند آشنا شوم علاوه بر اینکه در یک خانواده روحانی پرورش یافته بودم ودر خانواده طلاب فاضل جوانی بودم، یک همکلاسی داشتم که او هم فرزند روحانی بود،نوجوان بسیار تیز هوشی بود ودر کلاس پهلوی من می نشست .او در کلاس دوم بجای اینکه به درس معلم گوش دهد ، کتاب عربی می خواند ، اینها بیشتر در من شوق به وجود می آورد که تحصیلات را نیمه کاره رها کنم و طلبه شوم.به همین ترتیب در سال 1321 تحصیلات دبیرستانی را رها وبه مدرسه صدر اصفهان رفتم.از سا ل 1321تا 1325 تحصیلات ادبیات عرب،منطق کلام وسطوح فقه واصول را با سرعت در اصفهان خواندم .این سرعت وپیشرفت موجب شده بودکه حوزه ی اصفهان با لطف فراوانی با من بر خورد کند.وچون پدر ومادرم،مرحوم حاج میر محمدصادق مدرس خاتون آبادی ازعلمای برجسته ای بود و من یک ساله بودم که فوت شده بود،در ذهن اساتید من که شاگردهای ایشان بودند، تدائی می کرد که می توانم یادگاری ازایشان باشم .در طی این مدت تدریس هم می کرد در سال 1324 از پدر ومادرم خواستم که اجازه بدهند شبها در حجره که در مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا یک طلبه شبانه روزی باشم .از طرفی هم فا صله منزل ما تا مدرسه ای که می رفتم چهار پنج کیلومتری بود وهر روز مقداری وقت برای رفت وآ مد از بین می رفت. در خانه ای هم که بودیم پر جمعیت بود ومن اتاق تنها نداشتم ونمی توانستم به کارهایم بپردازم . سال 1324و1325را در مدرسه گذراندم ،اواخر دوره ی سطح بود که تصمیم گرفتم برای ادامه ی تحصیل به قم بروم. این را هم بگویم که در دبیرستان در سال اول ودوم زبان خارجی ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم، ولی در محیط اجتماعی آن روزآ موزش زبان انگلیسی بیشتر بود، به همین جهت سال آخر که در اصفهان بودم ، تصمیم گرفتم یک دوره زبان انگلیسی یاد بگیرم . پیش یکی از منصوبین وآشنایان که زبان انگلیسی می دانست،با زبان انگلیسی آشنا شدم و یک دوره کامل(رید) خواندم.

در سال 1325 به قم آمدم و حدود شش ماه بقیه سطح ومکاسب وکفایه را تکمیل کردم.در قم به مدرسه ی حجتیه که مرحوم آیة الله حجت جدیدا بنیان گذاری کرده بود ،رفتم درست سالهایی بود که استاد آیة الله طباطبائی از از تبریز به قم آمده بودند .مقداری از کفایهرا نزد آیة الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی خواندم ومکاسب وبقیه کفایه را خدمت آیةالله داماد ادامه دادم که بعدها به خارج  تبدیل کردم.در اصفهان منظومه ی منطق و کلام را خوانده بودم وال چون آن موقه استاد فلسفه در قم کم بود,نتوانستم ادامه بدهم وقطع شد .بیشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون وتدریس می پرداختم.معمولل طلبه هایی که در حوضه بتوانند ضمن تحصیل، تدریس هم بکنند، تدریس می کنند.من هم در اصفهان و هم در قم  ضمن تدریس،تدریس هم می کردم.از اول سال 1326درس خارج را شروع کردم.درس خارج فقه واصول را خدمت استاد عزیزمان مرحوم آیت الله  محقق داماد می رفتم، همچنین از دست استاد و مربی بزرگوار و رهبر ازیزمان امام خمینی استفاده می کردم.در درس آیت الله و آیت الله سید محمد تقی خوانساری نیز می رفتم. مقدار خیلی کم هم  نزد آیت الله  حجت کوه کمری،درس خواندم.

در سال 1327 به فکرافتادم که تحصیلات جدید را ادامه دهم ،بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه،به دانشکده (معقول و منقول)آن موقع که امروزه(الهیات و معارف اسلامی)نامیده می شود، راه یافتم.دوره ی لیسانس را در آنجا گذراندم. در فاصله ی 27تا30که در تهران بودم برای تامین هزینه ام تدریس می کردم و خودکفا بودم.سال 1330لیسانس شدم وبرای ادامه ی تحصیل به قم بازگشتم.ضمنا برای تدریس در بیمارستانها به عنوان دبیر زبان انگلیسی مشغول خدمت شدم و در دبیرستان (حکیم نظامی)قم تدریس می کردم.به طور متوسط روزی سه ساعت تدریس می کردم وهمین اندازه کافی بودوبقیه وقت خود راصرف تحصیل می کردم.از سال 1330تا1335بیشتر به کار فلسفه پرداختم وبه درس اسفار وشفای استاد علامه طباطبایی می رفتم، اسفار ملاصدرا و شفای ابن سینا را خدمت ایشان خواندم.شبهای پنج شنبه وجمعه نیز با عده ای از برادران، مرحوم استاد مطهری و آقای منتظری وعده ای دیگر جلسات بحث گرم وپر شوری داشتیم که بسیار سازنده بود.پنج سال طول کشید تا ماحصل آن جلسات به صورت متن کتاب(روش رئالیسم)تنظیم ومنتشر شد.در طول این سال ها فعالیتهای تبلیغی اجتماعی داشتیم،در سال 1326یعنی سال بعد از ورود به قم  با مرحوم آقای مطهری وآقای منتظری و عدهای دیگر از برادران که در حدود هیجده نفر بودیم،برنامه ای تنظیم کردیم که برای تبلیغ در دورترین روستاهابرویم ودو سال این برنامه را اجرا کردیم.در ماه رمضان آن موقع که هوا گرم بود به هزینه ی خودمان برای تبلیغ به روستاها می رفتیم،البته خودمان پول نداشتیم،مرحوم آیت الله بروجردی توسط امام خمینی که آن موقع با ایشان بودند نفری صد تومان در سال 26ونفری صدوپنجاه تومان درسال27به عنوان هزینه ی سفر به ما دادند.چون قرار بود به هر روستائی که می رویم،مزاهم هیچ روستایی نباشیم وخرج خوراکمان را مدتی که آن جا هستیم  خودمان بدهیم.آقای حاج سید موسی شبیری زنجانی از مدرسین برجسته قم وآقای مهدی روحانی، آقای آذری قمی وآقای مکارم شیرازی و امام موسی صدر،بودند،با اینها بیش از همه بحث داشتیم.با آقای مطهری وآقای منتظری هم بحث های خاصی داشتیم که یکی از آن بحث ها همان روش رئالیسم بود که قبلا گفتم.



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:3  بازدید

مجموع بازدیدها: 1754  بازدید


» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «